طنز؛ راههای کافهنشینی
پویان فراستی در نوشت:
یکی از تفریحات جدید جوان ایرانی، کافهنشینی یا کافهگردی است. اما به راستی کافه کجاست و کافهنشین کیست؟
هر فرد برای کافهنشینی و گرفتن همچین لقب خطیری، باید حداقل دو سال تمام دوره ببیند. توجه داشته باشید که کافهنشینی کار راحتی نیست؛ یعنی اینطور نیست که مثلا وقتیکه گرسنه یا تشنه هستید به کافهای بروید و چیزی میل کنید! نه! زهی خیال باطل؛ کافهنشینی اصول و قوانین خاص خود را دارد که در ادامه آنها را مرور میکنیم:
همه جان و تنم، سیگارم، سیگارم، سیگارم
اولین و مهمترین اصل کافهنشینی، سیگار است یعنی شما اگر سیگاری نیستید خیلی بیجا میکنید به سمت کافه و کافهگردی میروید مگه کافه جای تفریح و بچهبازی است؟ پس با اعتماد به نفس به اولین دکه سر راهتان بروید و یک بسته سیگار (هرچی ارزونتر بهتر) بگیرید و پشت سرهم دود کنید چرا که همانطور که آلبر کامو در کتاب بامداد خمار گفته است: یک کافهنشین خوب یک کافه نشین سرطانی است!
فرهنگ هپلی، هپلی فرهنگی
دومین اصل از اصول کافهنشینی هپلی بودن است؛ یعنی الزاما فرد کافهباز، نباید از کنار حموم و آرایشگاه رد شود. جوری باشید که مثلا تیپ و قیافه برای شما مهم نیست؛ نگران مخاطب خاص هم نباشید. شما هر چقدر کثیفتر باشید، مخاطبخاص بیشتر شما را میپسندد. اصلا در کافهها دهانتان را میبویند مبادا بوی خوب بدهد!
تبصره الف قانون دوم: اگر خانم هستید ترجیحا یک رومیزی و یا در صورت امکان یک پرده آشپزخانه گلگلی یا خالخالی بردارید و چند دور به دور خود بپیچید؛ اولش سخت است اما… هیچی آخرش هم سخت است خواستم الکی بگم که کمکم عادت میکنید اما دروغ چرا؟ معمولا با صورت به زمین میخورید اما به هر حال هرکاری سختیهای خودش را دارد.
هنر عینک زدن
کافهنشینان موجوداتی هستند که همیشه هدف برایشان وسیله را توجیه میکند. شما لازم نیست چشمتان ضعیف باشد. شما فقط عینک بزنید حتی بدون شیشه؛ شما نمیدانید برای چی زدید، دیگران هم نمیدانند اما شما بزنید!
عقاید یک دلقک
تا جاییکه میتوانید راجع به همه چیز و همه کس اظهار نظر کنید اصلا لازم نیست چیزی بدانید شما فقط مخالفت کنید. برای اینکه حرفتان بیشتر تاثیر داشته باشد، اسم دو سه تا نویسنده مشهور و هفت الی ۹ عدد نویسنده گمنام حفظ کنید و همینطور به کار ببرید. اصلا نترسید که کسی بفهمد که شما نمیفهمید. آنها هم نمیفهمند (فهمیدید؟) بگذارید با یک مثال بحث را روشن کنم: تصور کنید وارد یک جمعی میشوید و مردی را میبینید که با ریش انبوه و موی افشون، همانطور که قهوه مینوشد سیگاری به لب دارد و میگوید:
«اصلا بحث ما درباره پراگماتیسم نیست. نباید خود را اسیر دید ماکیاولی اگزیستانسیالیستها بکنیم. هاروکی موراکامی هم در کتاب عشق سالهای وبا که بعدها در ایران به اسم تهوع به چاپ رسید، این مساله را روشن کرد. اسیر تکرار تاریخ نشوید (اینجا پکی به سیگارش میزند) یهکم از کتابهای پویان فراستی را بخوانید. ببینید این بزرگمرد آرژانتینی چقدر قشنگ شرایط جامعه سوسیالیست بنگلادش را شرح میدهد».
خلاصه اینکه یک مقدار دشوار است اما نگران نباشید. شما هم میتوانید یک کافه گرد عینکی، بد بو با عقاید یک دلقک باشید.
منبع: برترنها