دستآوردهای مثبتِ جنگ جهانی اول و دوم!
هفته نامه کرگدن – روناک حسینی: گفت و گو با علی بیگدلی، درباره جنگ های جهانی؛ او به نشانه های عوض شدن دنیای پس از جنگ می پردازد و معتقد است آرزوی نبود جنگ خیالی خام است. دویست و هفتاد و پنجه زبان همگانی، رهاورد جنگ های جهانی در قرن بیستم بود. قرنی که می گویند از سال ۱۹۱۴ با شروع جنگ جهانی اول آغاز شد و در سال ۱۹۸۹ با فروریختن دیوار برلین به آخر رسید. سال هایی که قدرت های جهانی تازه ای ظهور کردند، انگلیس ها تانک را اختراع کردند و آلمانی ها گاز ایپریت را. سال های «حل مسئله یهودیان»، ظهور کمونیسم، انقلاب های آزادی خواهانه، نسل کشی، بهسازی نژادی، دادائیسم، آنارشیسم، نظریه نسبیت و تجربه انفجار اتمی.
بعضی مورخان می گویند جنگ جهانی اول، جنگی در دفاع از ملیت و نبردی وطن پرستانه بود و جنگ دوم در دفاع از تمدن. آنچه از این جنگ ها در اذهان و کتاب ها و فیلم ها ثبت شده، داستان خرابی هاست. علی بیگدلی، کارشناس مسائل بین الملل و تاریخ اروپا، استاد تاریخ و پژوهشگر، معتقد است جنگ های جهانی اول و دوم، جدا از ویرانی ها، دستآوردهای مثبتی هم داشتند و البته تحولات اساسی در جامعه بشری ایجاد کردند. او می گوید در حال حاضر نشانه ای از جنگ سومی نیست، اما آرزوی از بین رفتن جنگ در دنیا، خیالی خام است.
برخی مورخان معتقدند قرن بیستم در سال ۱۹۱۴ با شروع جنگ جهانی اول آغاز شد. جنگی که آن را نبردی برای پایان دادن به همه جنگ ها می نامیدند و کشورهای برنده هم بعد از جنگ معتقد بودند صلح حاصل شده و دیگر جنگی رخ نخواهد داد، اما در عمل چنین اتفاقی نیفتاد و ظاهرا جنگ ها هم ادامه پیدا کردند و هم شکل عوض کردند. علت های تاریخی این پدیده چیست؟
تمدن بشر با جنگ شروع می شود. یعنی جنگ اولین پدیده ای است که وارد تمدن انسان می شود. مارکس معتقد است وقتی جنگ شروع می شود، دولت و طبقه به وجود می آید و این آغاز زندگی اجتماعی است. بنابراین انسان زندگی اجتماعی خود را با جنگ شروع کرده است. در وجود انسان یک فزون طلبی، تملک گرایی و توسعه طلبی هست که هیچ گاه از بین نمی رود. برای ارضای این خواسته ها هیچ راهی جز جنگ وجود ندارد. فزون طلبی موجب می شود که انسان همیشه با جنگ به آرزوها و خواسته هایش برسد. بنابراین وقتی گفتند جنگ جهانی اول به همه جنگ ها پایان می دهد، یک اظهارنظر ساده انگارانه بود. براساس یک سنت تاریخی و برپایه نظریه های ناظر بر روابط بین الملل، لازم است هر چند قوت یک بار حادثه ای مهم در بستر تاریخ رخ دهد و به حرکت تاریخ سرعت بخشد یا مسیر آن را عوض کند. مسیری که با گذشته تفاوت دارد.
این چیزی است که بارها اتفاق افتاده است. یک نمونه نزدیک چنین اتفاقی، واقعه یازده سپتامبر است و فروریختن برج های دوقلو. دنباله اش حمله امریکا به افغانستان و عراق و شمال آفریقا که بعد تشعشعاتش تا سوریه کشیده شد. آنچه امروز در منطقه ما در جریان است، در نتیجه همان حادثه برج های دوقلو است. در مورد جنگ جهانی اول هم می توان گفت که شاید نقطه شروع تمدن نوین برای جهان بود، نه فقط اروپا. چون جنگ از اروپا شروع شد، می توان گفت در آن زمان اروپا درگیر چنان بحران های لاینحلی بود که تنها از طریق جنگ می شد به آن ها سر و سامان داد.

چه جور بحران هایی؟
در آستانه جنگ جهانی اول دنیا بین چند قدرت سنتی مثل انگلیس و فرانسه تقسیم شده بود. از طرف دیگر در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که به درستی از ۱۹۱۴ شروع شد، سه قدرت نوظهور امریکا، ژاپن و آلمان وارد عرصه جهانی شدند که هم از نظر اقتصادی و هم نظامی، قدرت زیادی پیدا کرده بودند. این در وضعیتی بود که جایی برای فروش کالاهایشان نداشتند. یعنی از یک طرف دچار انباشتگی کالا و سرمایه بودند و از طرف دیگر دنیا در دست قدرت های سنتی بود و این ها در بازی به حساب نمی آمدند. بنابراین ترکیب سنتی باید عوض می شد.
حزب ها کمونیسم و فاشیسم بعد از جنگ جهانی اول به وجود آمدند. سازمان های بشردوست و خیریه های ادبی راه افتادند. جنبش های ادبی و هنری به راه افتادند. بعد از جنگ جهانی دوم نهادهای صلح طلب و بناهای یادبود به وجود آمدند و… اگر این جنگ ها به وقوع نمی پیوستند، این تحولات در دنیا اتفاق می افتاد؟
جنگ های جهانی باعث تحولات بسیاری در دنیا بود. گفتیم هر چند وقت یک بار حادثه ای لازم است که به حرکت تاریخ سرعت دهد و تاریخ را به پیش ببرد. مثل جنگ جهانی اول و نزدیک تر به ما، حادثه برج های دوقلو. این قبیل اتفاقات به حرکت تاریخ سرعت بیشتری می دهد و موجب جهش تاریخ می شود.
با این حساب وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و در کل انسان بعد از جنگ های جهانی را چطور می توان توصیف کرد؟
وضعیت زندگی انسان از جهت بهداشتی و آموزشی بهتر شد. امید به زندگی بالا رفت و شیوه زندگی مدرن تر شد. تا پیش از جنگ جهانی اول، در کشورهای اروپای شرقی مردم روی زمین می نشستند و با دست غذا می خوردند. بعد از جنگ ها، میزان مطالعه افزایش پیدا کرد، فرهنگ ها بالاتر رفت و سیستم زندگی مدرن تر شد. در برابرش، عواطف نسبت به قرن نوزدهم، رفته رفته کاهش پیدا کرد. زندگی های هسته ای به وجود آمد و اندازه خانواده ها کوچک تر شد.
حجم زندگی کوچک شد، اما محتوای آن زیاد. چهل سال پیش، یک دوست ژاپنی که همکلاس من بود، من را به خانه اش در توکیو دعوت کرد. بعد از آن که گردش همایمان را کردیم، به خانه رفتیم. دیدم خانه اش تنها بیست و پنج متر است. گفت ما فقط این جا می خوابیم. آن ها زندگی شان در جامعه است، برخلاف ما. جامعه در کشورهای پیشرفته فعال است. بعد از جنگ جهانی دوم، جامعه بشری به سرعت متحول شد و این امتیازات برجسته ای به همراه داشت. سرعت گردش اقتصادی، سرعت گردش نخبگان و مسائل علمی افزایش پیدا کرد. به خصوص در مسائل فرهنگی، پیشرفت زیادی اتفاق افتاد.

در کتاب های تاریخی نقل شده که در زمان جنگ حهانی اول، گفته می شد این جنگ می تواند ارزش های از دست رفته اخلاقی را بازگرداند. ارزش هایی که صنعتی شدن جوامع آن ها را کمرنگ کرده بود. توجیه اخلاقی برای جنگ چه معنایی دارد؟
اخلاق تابع شرایط زمان و مکان است و در بستر زمان تغییر پیدا می کند. بنابراین جنگ جهانی اول پدیده های جدیدی وارد زندگی ابزاری مردم کرد و عقل ابزاری را تغییر داد. به قول هابرماس، چیزهای جدیدی که وارد شد، هم عقل ارتباطی، هم ابزاری و هم عقل انتقادی را تغییر داد. اخلاق در قرن نوزدهم، معطوف به عاطفه بود، ولی بعد از جنگ، رفته رفته عوض شد. در نظام سرمایه داری، هر کس از خودش شروع می شود. یعنی دیگر به پدر، مادر، خانواده و ایل و تبار وابسته نیست. بنابراین اخلاق هم فردی می شود. وقتی مردم با هواپیما و قطار سفر کردند، لازم بود فرهنگ مسافرت با هواپیما و قطار داشته باشند. اخلاقی که در طول جنگ و بعد از آن بر دنیا حاکم شد، تابع شرایط زمانه بود. در تاریخ اروپا، دوره ای بین سال ۱۸۷۱ که آلمان تحت رهبری بیسمارک به استقلال رسید تا سال ۱۹۱۴ که جنگ جهانی اول آغاز شد، به دوران «صلح مسلح» شهرت دارد.
در این دوره دو تفکر وجود داشت؛ یکی این که جنگ کاری است عقب افتاده و غیرمدرن و غیرانسانی که باید تفکر جنگ از اروپا بیرون برود. این افکار روشنفکران بود. روشنفکران بحث مبادله استاد و شاگرد بین دانشگاه های اروپا، امریکا، کانادا و استرالیا را پیش کشیدند، جایزه صلح نوبل را ساختند و انسان را از وحشیگری های گذشته و آدم کشی ها و جنگ ها منزه کردند. گفتند انسان امروزی به دلیل فوران قدرت اندیشه ورزی، دیگر دست به این قبیل کارها نمی زند. طرف دیگر ماجرا، سیاستمداران و نظامیان بودند که برای به دست آوردن سهمی از قدرت، هم توان نظامی شان را افزایش می دادند و هم قراردادهای پنهانی امضا می کردند. بحثی وجود دارد به نام دیپلماسی محرمانه که در این دوران رایج بود. کشور شماره یک با کشور شماره دو، قراردادی امضا می کرد. بعد کشور دو با کشور سه قراردادی امضا می کرد علیه کشور یک. در آخر هم این تفکر دوم به پیروزی رسید و جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. همین تفکر هم موجب شد جنگ جهانی دوم اتفاق بیفتد.
چه تحولات اخلاقی بعد از جنگ رخ داد؟
در انگلستان در سال ۱۹۲۸ زنان برای اولین بار از حقوق اجتماعی برخوردار می شوند. در آلمان زنان از سال ۱۹۲۰ به مشاغل اجتماعی روی می آورند و تعداد مردها کم می شود و روز به روز هم زندگی گسترش پیدا می کند و هم مسئولیت ها. بحث برابری زن و مرد در مسائل اجتماعی شکل می گیرد و این تغییراتی را در زندگی ایجاد می کند. در زمان جنگ جهانی اول، مرد به اندازه کافی برای نیروی کار نبود و زن ها حضور گسترده ای در بازار کار داشتند.
به زن ها امتیازات اجتماعی داده شد و اطاعت پذیری زن از مرد کاهش پیدا کرد. جدایی ها هم بیشتر شد. در سطح جهانی، در فاصله بین دو جنگ یک نهاد انسان دوستانه چون جامعه ملل یا مجمع اتفاق ملل به وجود آمد که خیلی در کارش ناموفق بود. آن زمان کشورهای هنوز زیاد دغدغه یکدیگر را نداشتند. حتی دولت ها زندگی تک یاخته ای داشتند. یعنی امریکا برای خودش، شوروی برای خودش و باقی هم برای خودشان زندگی جداگانه ای داشتند. بعد از جنگ جهانی دوم به این نتیجه رسیدند که خوشبختی و سعادت به تنهای حاصل نمی شود و نمی توان به تنهایی صلح را محقق کرد. اگر قرار باشد صلح بر جامعه انسانی حاکم شود، همه کشورها با توجه به تواناییشان باید در این راه قدم بردارند. بنابراین سازمان ملل جانشین مجمع اتفاق ملل شد. اگرچه امروز سازمان ملل توانایی لازم را ندارد، در هر حال نقطه امیدواری است.

بعد از جنگ جهانی اول، کشورهای برنده معتقد بودند جنگ دیگری رخ نخواهدداد، اما کسانی هم بودند که وقوع آن را پیش بینی می کردند. چه نشانه های در آن زمان خبر از وقوع جنگ دیگری می داد؟ و این که امروز هم نشانه هایی از نزدیک بودن یک جنگ جهانی دیگر وجود دارد؟
در آستانه جنگ اول، حس ناسیونالیستی قوی ترین حسی بود که کشورهای اروپای مرکزی را دربرگرفته بود؛ در کشورهایی مثل آلمان و اتریش. این حس قدرتمند همراه نوعی برتری طلبی بود که باعث شد جنگ اول اتفاق بیفتد. یعنی ترور آرشیدوک، ولیعهد اتریش، یک دلیل ظاهری برای شروع جنگ بود و درواقع حس ناسیونالیستی و حتی حسی شوونیستی جامعه اروپای مرکزی را فرا گرفته بود. این باعث شد یک نوع احساس شوالیه گری در پادشاهان به وجود بیاید و در اولین برخورد، دستشان را ببرند روی ماشه اسلحه. دلیل دوم نظام امپریالیستی بود. این نظام به دنبال تجزیه دنیا بود تا بتواند بازارهای جدیدی به وجود بیاورد.
در پایان جنگ جهانی اول نتوانست به همه آرزوهایش برسد. بنابراین جنگ جهانی دوم دنبال جنگ جهانی اول بود در جهت پاسخ دادن کامل به انتظارات نظام های امپریالیستی- میلیتاریستی مثل ژاپن، امریکا و آلمان. آن زمان هنوز حس سلطه گرایی در کشورها وجود داشت. از جمله در ژاپن که سال های دهه سی شروع کرد به تجاوز به منچوری و کره. همچنین در فاصله دو جنگ، متفقین حس حقارتی در آلمان به وجود آوردند که از آن هیتلر سربرآورد.
بعد از جنگ جهانی دوم، تمدن های بزرگ مثل امریکا و اروپای غربی و اتحاد شوروی آن قدر روی بنیان های اولیه شان سرمایه گذاری کردند که دیگر حاضر نیستند تن به جنگ جهانی دیگری بدهند. آن ها برای اینکه بازار اسلحه شان گرم باشد، جنگ های منطقه ای راه انداختند. الان هم می بینید دنیا لبریز است از جنگ های منطقه ای، به خصوص در منطقه ما. امروزه، جنگ های جهانی جای خود را به جنگ های منطقه ای داده اند. البته حوزه تاثیرگذاریشان هم کم است و نمی تواند ارزش های جهان را دچار تحول کند.
می گویند هیچ جنگی تمام نمی شود، بلکه فقط شکل و صورت عوض می کند. با این حساب می توان گفت بشر در یک جنگ دائمی به سر می برد؟
نمی شود امیدی داشت؟
اصلا، اصلا. هر قدر انسان معقول می شود، جنگ هم معقول می شود، یعنی ابزارها معقول می شوند. تاکید می کنم که معقول به معنای انسانی بودن نیست. زمانی شکل جنگ، تن به تن بود. جنگ چالدران اولین تجربه تاریخی ما از شکست موج انسانی در برابر اسلحه بود. عقل از زمانی حکم کرد به مسلح بودند. در امریکا نمی توانند مانع مردم برای حمل سلاح شوند. با اطمینان به شما می گویم، جنگ هیچ وقت از جامعه انسانی رخت نخواهدبست. ممکن است کاهش پیدا کند یا شکلش عوض شود، ولی اصالت جنگ که تجاوزگری است از بین نمی رود.
منبع: برترینها