از آدم زنده باید ترسید نه اسکلت مرده!
ماهنامه زنان و زندگی: اولین بار در شهر سوخته زابل دیدمش در حالی که در میان گوری باستانی در کنار اسکلت تازه کشف شده ای نشسته بود و مشغول بررسی وضعیت آن بود. تمامی صورتش را برای در امان ماندن از تابش مداوم آفتاب با کلاه آفتابگیری پوشانده بود، اما زمانی که سر بلند کرد تا برای خبرنگاران توضیحاتی در مورد آن گور باستانی بدهد تعجب کردم؛ بسیار جوان تر از آن بود که دکتر خطابش کنند. آن هم با عنوان تنها زن استخوان شناس در ایران که در حوزه انسان شناسی پزشک قانونی نیز فعالیت می کند.
هنوز دو سالی تا پایان سومین دهه زندگی فاصله داشت که از تز دکترایش در رشته باستان شناسی پیش از تاریخ در دانشگاه تهران دفاع کرد. او تنها دانش آموخته باستان شناسی است که در حوزه انسان شناسی فعالیت می کند. با اینکه در دوران تحصیل در مدرسه جزو دانش آموزان ممتاز در رشته علوم تجربی بود و به احتمال زیاد می توانست در یکی از رشته های پزشکی پذیرفته شود اما برای شرکت سراسری تغییر رشته دارد و در رشته علوم انسانی در کنکور شرکت کرد.
سپس باستان شناسی را به عنوان اولین انتخاب برگزید و در همان رشته پذیرفته شد. در دوره لیسانس با عنوان استعداد درخشان فارغ التحصیل شد و بی وقفه تا اخذ مدرک دکترای باستان شناسی از دانشگاه تهران پیش رفت. او اکنون علاوه بر شرکت در فصول کاوش در سایت های باستانی، در مرکز ژنتیک نور مشغول کارهای پژوهشی است و علاوه بر این ها در دانشگاه نیز تدریس می کند.
در یک بعد از ظهر با «مریم رمضانی»، باستان شناس جوان و علاقه مند و با پشتکار، و تنها زن استخوان باستان شناس در ایران به گفت و گو نشستیم. او برایمان از کودکی و علایقش، نگاه خانواده و اطرافیانش به رشته باستان شناسی، دوران تحصیل و معایب و جاذبه ها این رشته برای زنان سخن گفت.

زوحیه شما در کودکی چطور بود؟ هیچ وقت تصور می کردید که باستان شناس شوید؟
من دو برادر با فاصله سنی یک و دو سال دارم و از آنجایی که با برادرهایم بزرگ شدم اخلاقم قدری پسرانه شد. از بچگی خیلی به کتاب علاقه داشتم و همه پول های عیدی ام را کتاب می خریدم. بیشتر کتاب هایی که می خریدم، کتاب های آلفرد هیچکاک و آگاتا کریستی بود که هنوز هم همه آن ها را دارم. من خیلی کم تلویزیون تماشا می کردم اما برنامه مورد علاقه ام، سریال های پوآرو و خانم مارپل بود و همیشه هم به درستی آخر سریال را حدس می زدم.
در مدرسه دانش آموز درسخوانی بودید؟
در دانشگاه هم دانشجوی خوبی بودید؟
خانواده تان با تغییر رشته از تجربی به علوم انسانی و بعد انتخاب رشته باستان شناسی موافق بودند؟
الان با توجه به سختی هایی که کار باستان شناسی دارد مثل کارکردن به مدت چند ماه در شرایط بد آب و هوایی با حداقل امکانات و دور از خانواده، نظر خانواده تان چیست؟
از چه زمانی به صورت حرفه ای وارد کار باستان شناسی شدید؟
از اولین کاوش و حفاری که رفتید برایمان تعریف کنید.
اولین کاوش ها معمولا خیلی هیجان انگیز هستند و دانشجوها تا چیزی پیدا می کنند سریع اعلام می کنند. اولین بار در دوران کارآموزی مقطع کارشناسی به سایت پیش از تاریخ «چهاربنه» در دشت قزوین رفته بودیم. در سایت های باستانی پیش از تاریخ پیدا کردن «کف» مربوط به یک دوره، خیلی اهمیت دارد چون نشان دهنده یک دوره استقراری در آن سایت باستانی است. مثلا در همین کاوش در دشت قزوین به قدری هیجان داشتم که موقع حفاری یک بار فکر کردم کف پیدا کرده ام و به استادم گفتم کف پیدا کردم. در حالی که آنجا اصلا کفی وجود نداشت بلکه آفتاب روی گِل ها تابیده بود و به دلیل فشرده بودن گل ها من فکر می کردم به کف رسیده ام.

اولین باری که به اسکلت دست زدید و با اسکلت کار کردید چه زمانی بود؟
اولین بار در دانشگاه علوم پزشکی تهران به یک اسکلت واقعی دست زدم دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد بودم که با دکتر حسن زاده که الان رییس بخش آناتومی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند، صحبت کردم و گفتم می خواهم انسان شناس شوم. حدود ۴- ۵ ماه به بخش آناتومی می رفتم تا بتوانم استخوان های واقعی را لمس کنم.
من خارج از برنامه درسی بقیه دانشجویان باستان شناسی به بخش آناتومی می رفتم و استخوان امانت می گرفتم. استخوان ها را به خانه می بردم و در خاک باغچه دفن می کردم و بعد آن ها را بیرون می آوردم تا بتوانم نوع استخوان ها را تشخیص بدهم. زمانی که استخوان واقعی را لمس می کنیم با زمانی که با مولاژ (قالب) لمس می شود یا از روی کتاب مطالعه می کنیم خیلی متفاوت است.
هیچ وقت از اسکلت نترسیدید؟
شاید، چون وقتی که برای اولین بار اسکلت دست زدم خیلی سنم پایین بود. اما به واسطه کار مداوم الان دیگر از آن نمی ترسم. با این وجود مطمئنم هیچ وقت نمی توانستم پزشکی بخوانم. من اصلا دل پزشکی ندارم حتی دل آمپول زدن هم ندارم. اما از اسکلت نمی ترسم.
حدود ده سال است که به صورت تخصصی با اسکلت کار می کنم و علی رغم اینکه دیگران ممکن است فکر کنند آدم سنگدلی هستم، بسیار حساس و دل نازکم. مثلا اگر یک دختربچه فقیر را در خیابان ببینم اشکم سرازیر می شود. یک شب تلویزیون پسربچه ای را نشان می داد که تا ۱- ۲ شب آشغال های مردم را جمع می کرد. من آنقدر متاثر شده بودم که گریه ام بند نمی آمد.
خیلی پیش آمده که دیگران از من می پرسند از اسکلت نمی ترسی؟ و من همیشه جواب می دهم: باید از آدم زنده ترسید نه مرده.
آیا کارکردن مداوم با اسکلت تاثیر منفی بر روحیه شما نگذاشته است؟
باستان شناسی معمولا کارکردن در شرایط سخت، با حداقل امکانات در سرما و گرما و وسط بیابان است. یک باستان شناس چه ویژگی هایی باید داشته باشد تا بتواند در چنین شرایطی کار کند؟
آیا در زمان کار در سایت های باستانی و در حین حفاری مشکل جسمی، بیماری یا حادثه ای برایتان پیش آمده است؟
۲-۳ سال پیش که برای اولین بار به سایت باستانی شهر سوخته رفته بودم دچار حادثه شدم. زمانی که یک گور باز و تمیز می شود ما باید عکس بگیریم و طرح اسکلت را با همه جزییات بکشیم. من در کنار گور تازه حفاری شده مشغول طرح زدن بودم که پایم لغزید و داخل گور افتادم؛ از آنجایی که اسکلت هنوز داخل گور بود، برای اینکه روی اسکلت نیافتم و اسکلت آسیب نبیند خودم را کنار ترانشه (گودال عمیق) انداختم و پایم خیلی آسیب دید که هنوز جای آن روی پایم باقی مانده است. اگر روی اسکلت می افتادم صدمه نمی دیدم اما چون اسکلت برایم مهم تر بود از ترس اینکه اسکلت خراب شود خودم را پرت کردم و آسیب دیدم.
از سختی های کار زنان باستان شناس بگویید؟
آیا تا به حال پیش آمده خواب اسکلت ببینید یا اسکلتی که پیدا کرده اید ذهنتان را درگیر کرده باشد؟
زمانی که دانشجوی کارشناسی ارشد بودم و به دانشگاه علوم پزشکی می رفتم و استخوان اسکلت را برای کار به خانه می آوردم خواب دیدم وقتی می خواهم اسکلت را از خاک خارج کنم تبدیل به جنازه شده است.
نتایج یکی از کاوش هایتان را که در حوزه زنان قابل توجه بوده برایمان تعریف کنید؟
در جوامع باستانی «مُهر» یک کالای شأن زاست و معمولا در قبر مردها پیدا می شود. اما در شهر سوخته بیشتر مُهرها در قبر زنان یافت شده است و این می تواند نشان دهنده این باشد که این جامعه زن سالار بوده است.

کمی در مورد فصول کاوش و سایت های باستان شناسی که تا به حال در آن ها کار کرده اید توضیح بدهید؟ با توجه به اینکه معمولا هیچ تفریح و سرگرمی در سایت های باستان شناسی وجود ندارد و باید در یک دوره زمانی خاص به طور سخت و فشرده کارکنید، خسته نمی شوید؟
تا به حال در سایت های قزوین، هفت تپه (خوزستان)، شهر سوخته (زابل) و کرمانشاه کار کرده ام.
در سایت های باستان شناسی به خاطر گرمای هوا معمولا از حدود ۵:۳۰ صبح شروع می شود و تا ساعت حدود ۲ بعدازظهر در محل حفاری مشغول کار هستیم. بعد از ناهار و نماز و یک ساعت استراحت مجددا برای ثبت و ضبط داده هایی که آن روز به دست آورده ایم کارمان را در آزمایشگاه شروع می کنیم و تا حدود ۱۱ شب مشغول کار هستیم.
شما مجرد هستید و حرفه باستان شناسی احتمالا برای زنان متاهل کار سخت تری خواهدبود. هیچ وقت فکر کرده اید که ازدواج چقدر می تواند روی کارتان تاثیر بگذارد و آیا همین مساله باعث شده که به ازدواج فکر نکنید؟
با اینکه مجرد هستم اما پدرم آدم خیلی سخت گیری است. می گفت من درک نمی کنم تو یک هفته آن هم در چنین شرایطی خانه نباشی. اوایل کارم همه شرایط کار را به خانواده ام نمی گفتم چون ممکن بود بترسند و دفعه بعد مانع رفتنم شوند. مهم ترین مشکلات زنان متاهل باستان شناس این است که باید مدت زمان طولانی از خانه دور باشند.
افراد مختلف به من به عنوان یک زن باستان شناس نگاه متفاوتی دارند. برخی نگاه تحسین آمیز دارند و برخی هم می گویند چه معنی دارد دختر دو ماه خانه نباشد. برخی می گویند چرا شوهر نمی کنی و سر خانه و زندگی ات نمی روی؟ زمانی که از تز دکترایم دفاع کردم یکی از آشنایان به من گفت: «اگر ازدواج کرده بودی و الان دو تا بچه داشتی بهتر نبود؟!»
چرا نمی خواهید با یک باستان شناس ازدواج کنید؟ یک باستان شناس به دلیل شناختی که از این رشته دارد شما را بیشتر درک نخواهدکرد؟
یه بچه دار شدن و مادری هم فکر کرده اید؟ با توجه به نوع کار و سفرهای کاری و فصول کاوش آیا مشکلی برای بچه دار شدن نخواهید داشت؟
با توجه به اینکه در سن خیلی پایین به صورت حرفه ای مشغول باستان شناسی شدید و توانستید مدارج بالا را در این رشته طی کنید چه آینده ای را برای خودتان متصور هستید و تا کجا می خواهید در این حرفه پیش بروید؟
دوست دارم با تجربه ای که از بررسی و پژوهش اسکلت های باستانی به دست می آورم بتوانم در سال های آینده به مطالعه دقیق و بدون اشتباه ژنتیک باستان شناسی در ایران کمک کنم. ژنتیک باستان شناسی یعنی اینکه ردیابی اقوام ایرانی را داشته باشیم و بتوانیم مسیر آن ها را از این لحاظ که در طول تاریخ از کجا آمده و به کجا رفته اند ردیابی کنیم.
هیچ وقت فکر کرده اید که اگر باستان شناس نمی شدید چه کاره می شدید؟
قبلا چند بار به این موضوع فکر کردم. ولی اگر باستان شناس نمی شدم مهندس عمران یا معمار می شدم یعنی در نهایت باز هم باید پژوهشگر می شدم چون همیشه یک سوال برای خودم دارم و روی آن سوال پژوهش می کنم.
آیا تصمیم دارید برای گذراندن دوره های تحصیلی یا زندگی به خارج از کشور بروید؟
برای کامل شدن کارهایم و گذراندن دوره های فوق دکترا حتما در سال های آینده به خارج از کشور خواهم رفت. اما دوست ندارم برای زندگی به خارج از کشور بروم. معتقدم که انسان یک بار زندگی می کند؛ چطور می تواند در این یک بار خانواده مادرش را نبیند. مگر آدم چقدر عمر می کند که از خانواده اش دور باشد. این طرز فکر هم نتیجه همان کارکردن با اسکلت است.
در سکانسی از سریال شهرزاد، فرهاد به شهرزاد می گوید: «این همه آدم دور و بر ما مردند ما دنبال چی هستیم.» حس من هم درباره زندگی همین است که این همه آدم مرده اند من دنبال چه چیزی هستم. به اصطلاح مردمک چشمم درشت و حساسیتم کمتر شده است. انسان شناسی به من یاد داد که احساساتم را راحت بیان کنم.
منبع: برترینها